سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حالا بگویم چرا داده ای که می خواهی بگیری اش؟ بگویم صبر کن تا حداقل شیرینی وجودش را حس کنم؟ بگویم درد شیرین است اگر درد بودنش باشد نه درد از دست دادنش؟

آنوقت تو نمی گویی که بیشتر از این ها را از بهتر از تو گرفته ام و دم بر نیاوردند؟ نمی گویی این بود آن همه عشقی که ابراز کردی که چنین و چنانم .. که راضیم به رضای تو؟

سرما انگار از لابه لای سخت ترین دیوارهای زندگی ام نفوذ می کند و خودش را توی لباس ها، صندلی ها و حتی ملحفه های رنگی توی کمدم جا می کند. اما تو آن بالا، آنقدر ها هم دور نیستی که نتوانم حست کنم. سر بچرخانم تا مهرت را یکی یکی از نزدیک ترین پروانه ای که روی دوشم نشسته است تا دور ترین گلی که در آن سوی زندگی ام روئیده است بشمارم ؟ بشمارم و عرق شرم روی پیشانی ام بنشیند!

بشمارم و غرق شوم! 

بگذار این بار غریق نجاتی نداشته باشم!


+ تاریخ چهارشنبه 93/4/18ساعت 12:57 صبح نویسنده | انار


   
   

AvaCode.19