آه سید .. چقدر مانده تا تباهی این ثانیه های متحیر؟
کدامین آب است که عطش می سازد برای گلویی که تشنگی را نمی فهمد ؟
مگر نه این که به قدر یک نفس کشیدن به او نزدیکم ؟
آیا هیچ بازدمی هست که از دم ِ من بر آید و نام او را هجی نکند ؟
آه پیامبر ِ روزهای بی خبری ام !
کجاست آن راهی که از میان نیل ِ آشفتگی هایم عبور کند ؟
از درون این شعله های غضب و آلودگی آیا بهشتی هست که مرا یاری کند ؟
... دیگر تاب ماندنم نیست !
+بی ربط نوشت: همراهم گم شده ... هم راهم را که گم نکرده ام!